معنی فرت فرته - جستجوی لغت در جدول جو
فرت فرته
پشت سرهم حرف زدن
ادامه...
پشت سرهم حرف زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
تصویر فرت فرت
فرت فرت
تندتند، به شتاب
ادامه...
تندتند، به شتاب
فرهنگ فارسی عمید
فرت فرت
(فِ فِ)
جلد و شتاب. (آنندراج). به شتاب و شتابان و به زودی. (ناظم الاطباء)
ادامه...
جَلد و شتاب. (آنندراج). به شتاب و شتابان و به زودی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
فرت فرت
بجلدی بشتاب: چو فرت فرت زحمدانم آب شهوت جست لبم چنین شد و چشمم چنان زحیرانی
ادامه...
بجلدی بشتاب: چو فرت فرت زحمدانم آب شهوت جست لبم چنین شد و چشمم چنان زحیرانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویر فرت فرت
فرت فرت
((فِ تْ فِ))
فرت و فرت، تندتند، به شتاب
ادامه...
فرت و فرت، تندتند، به شتاب
فرهنگ فارسی معین
تصویر فرو رفته
فرو رفته
((فُ. رَ تِ))
اندوهگین، مغموم
ادامه...
اندوهگین، مغموم
فرهنگ فارسی معین
فرته فرته
تندتند، با شتاب، یک ریز حرف زدن
ادامه...
تندتند، با شتاب، یک ریز حرف زدن
فرهنگ گویش مازندرانی
فرت فرتی
پرگو
ادامه...
پرگو
فرهنگ گویش مازندرانی
فرت فرت
از اصوات، حرف اضافی، نق نق
ادامه...
از اصوات، حرف اضافی، نق نق
فرهنگ گویش مازندرانی